انقلاب غنی‌مراد...!

با این دید که مردم باید «آزاد» باشند تا هر کاری که دلشان می‌خواهد با چیزهایی که می‌خورند بکنند، غنی‌مراد می‌رود دو تا تپه آن طرف‌تر خودش یک مزرعه‌ی دیگری بر پا می‌کند به اسم مزرعه‌ی «دلگشاد»! به همه هم می‌گوید:
 «آهای مردم، من دارم می‌روم آنجا کشاورزی کنم. هر کسی که دوست دارد هم می‌تواند با من بیاید. آنجا مزرعه مال همه‌ است، به همه‌ می‌گوییم چه طور محصول‌هایمان را می‌کاریم و همه‌ی محصولات هم هسته دارند! یعنی هر کس روش بهتری برای کشت یک محصولی به ذهنش رسید، می‌تواند دوباره هر جور که می‌خواهد آن را بکارد تا کیفیتش بالا برود.»

 

غنی‌مراد، نرم‌افزار آزاد

 

یواش یواش یک عده از مردم دهکده‌ی نرمه‌ریز، که چیزهایی از کشاورزی سرشان می‌شد، راه می‌افتند و می‌روند پیش غنی‌مراد و آنجا خیلی خوشحال، دور هم شروع می‌کنند به کشاورزی.
فقط غنی‌مراد چند قانون ساده برای آن مزرعه گذاشت: 

  • اول اینکه همه‌ی محصولات باید با دانه و هسته‌شان ارایه شوند! به علاوه، هر کسی که دوست داشت، باید بتواند آن هسته را عوض کند، تغییر بدهد یا با هر چیزی که دوست داشت پیوند بزند تا بشود آن چیزی که می‌خواهد.
  • دوم اینکه هر کسی دانه‌ای، هسته‌ای یا بذری را دست کاری کرد، باید حق داشته باشد آن را به عموم بفروشد. یعنی کسی حق ندارد بگوید «آن ایده مال من بود؛ برداشتی عوضش کردی. حق نداری به بقیه بفروشی!» دقت کنید که قانون اول ایجاب می‌کند که همین شخص هم محصول جدیدش را با هسته عرضه کند و ادعایی هم راجع به محصولات بعدی‌ای که در اثر تغییر دادن هسته‌ی محصولش تولید می‌شوند نداشته باشد!

به این ترتیب کشاورز‌ها شروع می‌کنند در مزرعه‌ی دلگشاد کشاورزی کردن. اما از آنجایی که حق نداشتند از بذر‌ها و هسته‌های مزرعه‌ی نرمه‌ریز استفاده کنند، مجبور بودند کارشان را از صفر شروع کنند. هر چند چون همه به هسته‌ها و بذر‌ها و روش‌های کاشت و داشت و برداشت دسترسی داشتند، با سرعت فوق‌العاده بالایی کیفیت محصولاتشان شروع کرد به بهتر و بهتر شدن. هر جایی کسی در کشت فلان محصول پیشرفتی می‌کرد یا روش بهتری پیدا می‌کرد، همه می‌فهمیدند و از آن روش در محصولات خودشان استفاده می‌کردند.
به علاوه، یک برتری خیلی خیلی مهمی که مردم مزرعه‌ی دلگشاد داشتند همین «آزادی» بود. غنی‌مراد می‌گفت این بنده خدا‌ها، به عنوان یک سری «انسان»، کاملا حق دارند این آزادی را داشته باشند که سر از چیزی که می‌خورند در بیاورند. نه اینکه به‌شان بگویی شما کاری نداشته باشید چه چیزی داخلش هست؛ شما فقط بخورید و سیر بشوید! اصلاً دلیل اصلی اینکه غنی‌مراد مزرعه‌ی دلگشاد را راه انداخت همین «حق انسانی» بود. کیفیت محصولات و همکاری و بقیه‌ی مسایل برایش در اولویت‌های بعدی بودند.
یک عده می‌گفتند این مزرعه‌ی دلگشاد فقط به درد کسانی می‌خورد که کشاورزی بلدند، وگرنه یک آدم عادی که چیزی از کشاورزی سرش نمی‌شود چه فرقی به حالش می‌کند که حالا بتواند هسته‌ها و بذر‌ها را تغییر بدهد و پیوند بزند یا نه؟!
غنی‌مراد در جوابشان گفت:
 «... به سه دلیل! اولین دلیل... اولین دلیل را یادم نمی‌آید! اما دومین دلیل این است که در مزرعه‌ی ما، چون همه به هسته‌ها و بذر‌ها دسترسی دارند، هر کسی که کشاورزی بلد باشد می‌تواند محصول شما را تبدیل به چیزی کند که شما می‌خواهید. برعکسِ تشکیلات بیل‌قلی که فقط یک نفر این خدمات را به شما می‌دهد، این‌جا تعداد زیادی آدم هستند که قادرند این کار را برای شما انجام دهند و در قبالش از شما پول بگیرند (تا همین جای صحبتش جواب خوبی برای بیل‌قلی بود که فکر می‌کرد با فروختن محصولات هسته‌دار، دیگر نمی‌تواند پول در بیاورد!). اما خوبی اینکه تعدادشان زیاد است چیست؟ اینکه مجبور می‌شوند با هم رقابت کنند و هر کدام سعی کنند خدمات بهتری به شما بدهند. در حالی که بیل‌قلی این حس رقابت را با هیچکس ندارد و بنابراین انیگزه‌ای برای دادن خدمات بهتر هم ندارد!
دلیل سوم و مهم‌تر هم‌‌ همان آزادی است. اینکه شما یک عده آدم هستید که حق دارید «اگر خواستید» بدانید چه چیزی می‌خورید. حتی اگر نخواهید بدانید یا نتوانید بدانید، باز هم خیلی مهم است که بتوانید بین این‌ها انتخاب کنید و این مسئله، شما را به عنوان یک موجود «آزاد» تعریف می‌کند. مانند این است که اگر شما یک ماه نخواهید از خانه‌ خود بیرون بروید، فرق می‌کند با اینکه تحت عنوان «زندانی» شدن در خانه بمانید. در هر دو صورت شما یک ماه در خانه‌ی‌ خود می‌مانید، اما در حالت اول می‌دانید که «اگر بخواهید» می‌توانید بیرون بروید با اینکه نمی‌خواهید...!»