باهسته یا بی‌هسته...!؟

یکی بود، یکی نبود!! یک دهکده‌ای بود با یک عالمه سکنه از پیر و جوان و بچه. مایحتاج این دهکده از یک مزرعه‌ای در همین دهکده تامین می‌شد. این مزرعه متعلق به یک شخص باهوش بود به اسم «بیل‌قلی دروازه‌دار» که اسم مزرعه‌اش را هم گذاشته بود «نرمه‌ریز»!
بیل‌قلی محصولات مختلف کشت می‌کرد و به اهالی دهکده‌ می‌فروخت. اما کار بیل‌قلی چند تا نکته داشت:

  • یکی اینکه هیچ کس خبر نداشت محصولاتش چه طور و با چه روش‌هایی کشت می‌شدند. مردم دهکده فقط حق داشتند محصولات را از بیل‌قلی بخرند و استفاده کنند.
  • دوم اینکه محصولاتی که بیل‌قلی می‌فروخت هسته نداشت! یعنی هیچ کس دیگری که کشاورزی بلد بود، نمی‌توانست بعد از خوردنِ محصولات (!) هسته‌هایش را بردارد و با روش‌هایی که خودش بلد بود بکارد و برای خودش (یا دیگران) کشاورزی کند. یعنی به یک مفهومی «انحصار» تهیه و فروش محصولات فقط برای خود بیل‌قلی بود.

بنابراین از یک طرف آن‌هایی که کشاورزی بلد بودند، خودشان حق نداشتند با کاشتِ دوباره، مشکل محصولاتشان را برطرف کنند (به خاطر حق انحصار) و از طرف دیگر آن‌هایی که کشاورزی بلد نبودند فقط می‌توانستند به بیل‌قلی مراجعه کنند (چون فقط او بود که از طرز تهیه و نگه‌داری بذر‌هایش خبر داشت و حتی اگر کس دیگری هم خبر داشت و می‌توانست کمک کند، باز هم‌‌ همان انحصار نمی‌گذاشت!)

 

بیل قلی، نرم‌افزار آزاد

 

پس هر کسی که از محصول خریداری شده ناراضی بود، فقط می‌توانست برود پیش خود بیل‌قلی و از او بخواهد در قلمه‌زنی‌های بعدی فلان مشکل بذر‌ها را برطرف کند. بیل‌قلی هم انصافاً این کار را می‌کرد. نظرهای مردم را جمع می‌کرد و هر شش ماه یک بار، یک دور کل هسته‌ها و بذرهایی را که می‌کاشت بهتر می‌کرد. حالا اینکه در طول این شش ماه چه بلایی سر آدم‌هایی که از این محصولات نامرغوب (و بعضاً خطرناک) استفاده می‌کردند، می‌آمد بماند. مثلاً یک بار بیل‌قلی یک سری بذر ناسالم از گینه آورده بود و یک سری از مردم دهکده خریدند و خوردند. بعد در عرض چند هفته دوازده نفر از آن مردم به خاطر سوءهاضمه از دنیا رفتند!
در این بین یک کشاورز ماهر و نابغه‌ بود به اسم «غنی‌مراد اصطبلیان». یک روزی، غنی‌مراد که یکی از کشاورزهای بلندپایه‌ی بیل‌قلی بود، با وجود اینکه محصولات بیل‌قلی هسته‌ای برای بررسی نداشتند، مشکل یکی از محصول‌ها را پیدا می‌کند! بعد می‌رود به بیل‌قلی می‌گوید: «ببین من حتی راه حل این مشکل را هم می‌دانم! تو بگذار من به همه بگویم این مشکل چه طوری بر طرف می‌شود تا همه مجبور نباشند شش ماه دیگر صبر کنند تا در سری بعدی کشتت حلش کنی!» اما بیل‌قلی قبول نمی‌کند و دوباره راجع به‌‌ همان حق انحصار شروع می‌کند به سخنرانی کردن! غنی‌مراد خیلی ناراحت می‌شود! از این وضعیت انحصار و اینکه هیچ کس آزادی ندارد چیزی را که می‌خورد، خودش دوباره تغییر بدهد و بکارد، خونش به جوش می‌آید و قهر می‌کند! از دهکده بیرون می‌رود و شروع می‌کند به فکر کردن.